بیدار شو
فصل دوم
پرم الن . پرم يعني عشق ؛ الن يعني نور . عشق تنها نوري است كه در زندگي وجود دارد . عشق نور دروني است . به هيچ سوختي نياز ندارد ؛ ابدي است . آن بدون علت است ، از اين رو نمي تواند خاموش شود . هر چيزي كه نصب شود امكان خراب شدن آن نيز وجود دارد . اين نور ، اين عشق اختراع نيست بلكه فقط يك اكتشاف است .
و سانياس چيزي نيست جز كند و كاوي در اين جهان دروني عشق و نور . آنها دو جنبه از يك پديده ي مشابه اند : وقتي به درون آن مي نگري ، نور است ؛ وقتي آن را با ديگران سهيم مي شوي ، عشق است . وقتي با آن تنهايي ، نور است ؛ وقتي آن را به ديگران انتقال مي دهي ، عشق است . نور انتقال يافته عشق است ؛ عشق نوري دروني است .
و اين كل كاوش انسانيت است ، براي كشف آن . يك بار كه آن را كشف كني تمام ترس از مرگ ناپديد مي شود ، زيرا ديگر ترسي وجود ندارد . و تمام ترس از تاريكي ناپديد مي شود زيرا ديگر تاريكي اي نيز وجود ندارد .
تجربه ي نور آن قدر عظيم است كه مردم به آن اين نامها را مي دهند : خدا ، نيروانا ، روشن بيني ، موكشا . آن آن قدر بزرگ است كه هيچ واژه اي نمي تواند آن را تفسير كند ؛ به خاطر همين هر زباني براي آن واژه اي دارد . خدا يك فرد نيست ، همچنين نيروانا يك مكان نيست . اينها نامهاي مختلف براي تجربه ي نور اند .
وقتي آن از درونت فوران مي كند ، آن وصف ناپذير است . فرد به سادگي درون آن غرق مي شود ، از آن مي نوشد ، و هميشه مي نوشد .
بازگشتي وجود ندارد ؛ يكبار كه به درونش رفت ، فرد براي هميشه رفته است .
آناند رنه . آناند يعني سعادت ؛ رنه يعني تولد دوباره ... تولد دوباره در سعادت .
مسيح مي گويد : تا وقتي كه دوباره متولد نشوي نخواهي توانست به درون پادشاهي ام وارد شوي . او درباره ي يك مرگ معنوي و تولد معنوي سخن مي گويد . اما تولد فقط وقتي مي تواند بيايد كه مرگ جلو بزند . رستاخيز ممكن است فقط اگر يك تصليب وجود داشته باشد . فرد مي ميرد تا دوباره متولد شود .
مرگ و تولد دو نماد خيلي مقتدري هستند . و وقتي كه ما درباره ي تولد و مرگ حرف مي زنيم ، درباره ي تولد و مرگ معمولي حرف نمي زنيم : ما درباره ي مرگ نفس و تولد بي نفسي حرف مي زنيم . نفس نا اميدي است ؛ بي نفسي سعادت است . محدود بودن به نفس ، زندگي در سلول زندان است ؛ زندگي در تاريكي است ؛ در جهنم . تمام هستي و رازهاي آن و جشن آن را به نابودي مي كشد .
زندگي كردن همچو ن يك بي نفس ، زيستني گشوده است ، زير آسمان و ستارگان ، با خورشيد و ماه و باد و باران . زيستن همچون يك بي نفس ، همراه شدن با اين جشن ابدي است كه ادامه دارد و ادامه دارد . آن جشني پايان ناپذير است ، بي آغاز و بي پايان .
اما بايد ريسك كنيد : نفس بايد انداخته شود ، نفس بايد به صليب كشيده شود . و آن همان معناي سانياس شدن است : يك مرگ و يك تولد .
پايان فصل دوم .
امین ایران(dr_lucifer60@yahoo.com)
:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10